بیاد سید حمید طالبی
!

 

 


 روز، روز اول مهر، ساعت هفت صبح.
رایحه خوشی به مشامم می رسد. بوی کاغذ، بوی مداد، بوی شکلات هایی که در کلاس، زیر میز یواشکی می خوردم.
پاک کردن تخته کلاس، رقص مداد روی کاغذ و سر و صدای بچه های جلوِ دکه خوراکی ها سکوت سه ماهه 
مدرسه را می شکند.
تارهای صوتی ذهنم مدام 
شعر باز آمد، بوی ماه مدرسه، بوی بازی های راه مدرسه را می خواند. آن هم با موسیقی شورانگیز خودش.
این 
شعر همیشه مرا یاد بازی هایی که هیچ گاه انجام نداده ام می اندازد و ذهنم به دعوا و بحث های من با دوستم کشیده می شود که سر قشنگ بودن شکوفه های روپوش من یا او پیش می آمد. خانم معلم آب را برایمان بخش می کرد و من با خودم می گفتم خوش به حالش،کاش من هم می توانستم بنویسم و بخوانم.
حالا که همه اینها را می نویسم، لبخندی روی 
لبم می دود.

ارسال در تاريخ یک شنبه 2 مهر 1391برچسب: بوی مهر می آید, توسط shifter

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد